فیلم جاده مالهالند ، داستان کلی ، تحلیل ، نقد و آنالیز ، Mulholland Drive 2001

به گزارش ساعت شیک، وقتی می خوابید، تسلطی بر جریان رویای خود ندارید. من دوست دارم توی دنیای رویایی که خود ساخته ام یا کشف نموده ام، غوطه ور شوم

فیلم جاده مالهالند ، داستان کلی ، تحلیل ، نقد و آنالیز ، Mulholland Drive 2001

(بخشی از مصاحبهٔ دیوید لینچ با کریس رادلی در کتاب لینچ از زبان لینچ)

عوامل فیلم: دیوید لینچ. مدیر فیلمبرداری: پیتر دمینگ. تدوین: مری سوئینی، موسیقی: آنجلو بادالامنتی.

بازیگران: نائومی واتس (بتی المز/ دایان سلوین)، لارا هارینگ (ریتا)، آن میلر (کوکو)، دن هدایا (وینسنزو کاستیلیانی)، جاستین ترو (آدام کشر)، آنجلو بادالامنتی (لوئیجی کاستیلیانی). مدت: 147 دقیقه. بودجه: 15 میلیون دلار فروش: 20 میلیون دلار.

دیوید کیت لینچ (متولد 1946 در مونتانا)، دقیقا در یکی از همان شهرک هایی به جهان آمد که در فیلم هایش توصیف می نماید. لینچ در 21 سالگی ازدواج کرد و صاحب دختری به نام جنیفر شد که خود در حال حاضر کارگردان سینماست. تجربهٔ ازدواج و زندگی در منطقه ای زشت در فیلادلفیا، به ساختن چند فیلم کوتاه و بعد، کله پاک کن (1977) منجر شد که فراوریش پنج سالی طول کشید. معروفیت همین فیلم باعث همکاری نامحتمل اش با مل بروکس و کارگردانی مرد فیل نما (1980) شد. پس از پیروزیت تجاری این فیلم، دون (1984)، یک فیلم علمی تخیلی پرهزینه را با هزار دردسر ساخت که اما فاجعه ای سینمایی از آب عایدی. لینچ در 1986 با مخمل آبی، آبروی از دست رفته را باز خرید و بعد از کله پاک کن، شخصی ترین کارش را تا آن موقع ساخت. با وحشی در قلب (1990)، جایزه بزرگ جشنواره کن را تصاحب کرد و با سریال توئین پیکس (1990) یکی از پرطرفدارترین سریال های تلویزیونی آن دهه را ساخت. با بزرگراه گمشده (1997)، معروفیت خود را به عنوان یک کارگردان اریژینال مستحکم کرد و سپس داستان استریت (1999) را ساخت و سریال تلویزیونی جاده مالهالند (1999) را، که اما فراوریش متوقف شد و بعد همان را به صورت فیلم سینمایی در آورد (2001) که با پیروزیت تجاری و هنری زیادی به خصوص در اروپا روبرو شد. امپراتوری درون (2006) طرفدارانش را راضی نکرد ولی لینچ بیکار ننشسته و در این سال ها، همچنان به فیلمسازی ادامه داده و 9 تایی فیلم کوتاه و مستند و کار ویدیویی در این چند سال اخیر ساخته و به علاوه، کار موسیقی و افکت انجام می دهد و در این زمینه چند کنسرت هم در اروپا برگزار نموده است.

چگونگی شکل گیری فیلم جاده مالهالند، خود حکایتی است: چیزی که قرار بود بعد از توئین پیکس، یک سریال تلویزیونی نامتعارف دیگر باشد، بعد از اتمام قسمت اول (پایلوت)، با تصمیم مدیران شبکه ABC، ناگهان کنار گذاشته شد. تهیه نماینده های سریال با تماشا راشها وحشت کردند و از ادامه سرمایه گذاری سر باز زدند. لینچ، دست به دامن آلن سارد، تهیه نماینده معروف فرانسوی شد و با حمایت مالی او و فیلمبرداری صحنه هایی دیگر و ادغام شان با مصالح قبلی، به جای سریال، یک فیلم سینمایی کاملا متفاوت ساخت؛ فیلمی که یکی از اصیل ترین تجربیات سینمایی چند دهه اخیر و احتمالا برترین اثر فیلمساز، از کار عایدی: در حالی که فیلم های قبلی لینچ، مخاطب را تماشاگر صرف ماجراها فرض نموده و او را به درون خود راه نمی دادند، این یکی به طرز عجیبی مخاطب را درگیر می کردند.

جاده مالهالند، پازلی است که قطعات اش گم شده. در این سالها، بسیاری کوشش کردند قطعات اش را بیابند و گره هایش را باز نمایند، اما جذابیت مالهالند دقیقا این است که سربسته بماند! هر کوششی برای سر در آوردن از چند و چون اش، سحر و جادویش را از بین می برد. مالهالند، یک رؤیاست، و همان مکانیسم بی منطق رؤیا را دارد. اگر معیار پیروز بودن یک فیلم را، اندازه غرق شدن مان در آن بدانیم، با این حساب، لینچ یک شاهکار ساخته است. شاهکاری که دیوید لینچ را در جایگاه یکی از تجربی ترین و خلاق ترین کارگردانان معاصر می نشاند.

در حالی که همه فیلمهای لینچ ساختاری رویاگون دارند، جاده مالهالند پس از پاک کن تنها فیلمی است که در سراسر آن منطق رویا-کابوس حاکم است. فیلم نیز، مثل یک کابوس، تأثیری دوگانه دارد. از یک سو اضطراب و حتی ترسی تحریک نماینده می آفریند و از سوی دیگر تأثیری عمیق و حساب شده-همچنان که مخاطب می تواند با استفاده از قدرت تحلیل خود برای به هم چسباندن قطعات یک روایت معماگونه، بر اضطرابی که فیلم پدید می آورد، تسلط یابد.

جاده مالهالند کاملا بر پایهٔ زبان رویا بنا شده است. تأثیر آن، تنها به موسیقی و نماهای شناور پیتر دمینگ محدود نمی گردد؛ بلکه در سطح روایی نیز، بدنهای مکوششی شده، هویتهای متغیر و موضوعات جابجا شده، همگی وجهی است از آنچه فروید کارکرد رویا می نامد.

در تئوری فروید، رویاها ظهورات تحریف شده امیال ناخودآگاه افراد هستند که تنها به وسیله برقراری ارتباط منطقی با زندگی در بیداری فرد قابل درک می باشند. اما در جاده مالهالند گواه روشنی مبنی بر اینکه اصولا رویا جایی سرانجام می پذیرد، وجود ندارد. در حالی که نیمه دوم فیلم معنای نیمه اول را دگرگون می نماید، با انعکاس یک رویا آن را وارونه می سازد. علی رغم این که در نیمه دوم فیلم در یک صحنه به ظاهر گره گشا بتی دربارهٔ شکست خود در هالیوود و از عشق ممنوع و سرد شده خود به ریتا صحبت می نماید (حالا ریتا در حلقهٔ تغییر هویتها، کامیلا رودس است. در حالی که دختر بلوندی که در ابتدای فیلم با نام کامیلا معرفی شده بود، حالا ریتا است) نیمه دوم در نهایت بسیار هذیانی تر و پیچیده تر از نیمه اول است.

و فیلم جاده مالهالند در نهایت مخاطب را با این احساس آزاردهنده رها می نماید که احتمالا عنصر اصلی معمای فیلم را در نیافته و همه پرسشها بی پاسخ مانده است.

آیا فیلم جاده مالهالند داستان زنی تحقیر شده است که مردی را اجیر می نماید که موضوع اشتیاق بی پاسخ مانده اش (ریتای رویایی) را از بین ببرد؟ یا داستان اینکه چه طور یک عشق نافرجام و حقارتی که در راه ترقی در سیستم هالیوود وجود دارد، روح فرد را خرد می نماید و او به آدمی تبدیل می نماید که برای خود نیز ناشناس است، حتی در رویا؟ و حتی اگر بتوانید تشخیص دهید که کدام، داستان فیلم است، این آگاهی در برابر میل وحشتناکی که فیلم دامن می زند پایدار نخواهد بود؛ میل به غرق کردن خود در دیگری، یا در رویایی که در آن دیگری باشید-دیگری، مثل یک فیلم، مثل جاده مالهالند. چنان که بونوئل درباره زیبای روز می نویسد:؛ خود من هم نمی توانم بگویم در فیلم کدام حقیقت است و کدام پندار، برای من هردو یک چیز می سازند.

در اصل، در 1999 فراوری فیلم جاده مالهالند، با بودجه ای 8 میلیون دلاری به عنوان یک سریال تلویزیونی برای شبکه ABC شروع شد و سپس، یک سال بعد، با یاری 7 میلیون دلاری کمپانی فرانسویی استودیو کانال، به صورت یک فیلم سینمایی، تکمیل و پخش شد.

کایه دو سینما، جاده مالهالند را به عنوان برترین فیلم 2001 و ده سال بعد، به عنوان برترین فیلم دهه اول هزاره سوم میلادی انتخاب کرد.

خلاصه فیلم جاده مالهالند

زن جوان موبوری به نام بتی به هالیوود آمده تا در غیاب عمه اش که برای بازی در فیلم به کانادا رفته، در خانه اش بماند و به نوبه خود تست بدهد و احیانا در فیلمی بازی کند. ریتا زنی مو قهوه ای است که قصد جان اش نموده اند ولی لیموزینی که سوارش است با اتومبیل جوانهایی که مسابقه گذاشته اند تصادف می نماید. در جاده مالهالند، ریتا خودش را از لیموزین بیرون می کشد، از تپه پائین می آید و وقتی بتی سر می رسد، او که خود را به همان خانه عمه بتی رسانده، حمام می گیرد. ریتا هیچ چیز، حتی نام اش را به یاد نمی آورد. بتی تصمیم می گیرد به او یاری کند. در حالی که آن دو سعی دارند قطعات زندگی ریتا را سرهم نمایند، فیلم سایر شخصیت ها را معرفی می نماید: به یک کارگردان سینما گفته می گردد از یک نوستاره در فیلم اش استفاده کند، اگرنه کشته می گردد. مردی کوتوله در صندلی چرخدارش، با تلفن دستوراتی صادر می نماید. سروکله دو کارآگاه پیدا می گردد که دیالوگ رایج کارآگاههای سریال های پلیسی را ادا می نمایند و بعد ناپدید می شوند؛ یک خانم سرایدار حیران مانده که آن یکی زن جوان در آپارتمان عمه بتی کیست؛ بتی تست می دهد؛ دو دختر داستان به وسیله پنجره وارد خانه ای می شوند و در آنجا با جسد متعفن زنی روبرو می شوند.

نائومی واتس، هنرپیشه شاخص فیلم جاده مالهالند است. واتس در 1968 در جنوب انگستان به جهان آمد. در هفت سالگی، پدرش پیتر، که مسئول تنظیم سفرهای گروه پینک فلوید بود، در گذشت و چند سالی بعد، مادرش همراه با او و برادرش به استرالیا مهاجرت کرد. در استرالیا به کلاس های بازیگری رفت و پس از حضور در تعدادی آگهی تبلیغاتی، در 1986 در نخستین فیلم اش، فقط به خاطر عشق، بازی کرد. از آن سال تا 1999، یعنی تا قبل از آن که لینچ او را برای سریال تلویزیونی اش انتخاب کند، واتس در فیلم های فراموش شدنی زیادی بازی کرد. با جاده مالهالند (2001) بود که قابلیت های بازیگری خود را به رخ کشید و ارج و احترامی فراوان یافت. فیلم لینچ او را شناساند ولی با حلقه (2002) که به فروشی بالای 100 میلیون دلار دست یافت، واتس در کنار نیکول کیدمن و کیت بلانشت، به یک ستاره معروف دیگر استرالیایی تبدیل شد. در 2003 در 21 گرم (آلخاندرو ایناریتو) بازی کرد و به خاطرش نامزد اسکار شد. از آن موقع تا به امروز واتس در فیلم های مهم دیگری حضور داشته: من هاکاییز را دوست دارم (دیوید او. راسل، 2004)، کینگ کنگ (پیتر جکسون، 2005)، حلقه 2 (2005، که در هفته اول 35 میلیون دلار فروخت و نشان داد گیشه پسند است)، إلی پار کر (2001، فیلمی حدودا اتوبیو گرافیک که چند سال بعد از فراوریش پخش شد و تقلاهای واتس را برای جاباز کردن در هالیوود نشان می داد)، توری نقاشی شده (2006)؛ بازی های بامزه (2007، بازسازی فیلم اتریشی مایکل هانکه به وسیله خودش)؛ وعده های شرقی (دیوید کراننبرگ، 2007)؛ بین المللی (تام تیکور، 2009)؛ با غریبه ای سبزه رو آشنا خواهی شد (وودی آلن، 2010)؛ و جیادگار (کلینت ایستوود، 2011). واتس در حال حاضر، پنج فیلم دیگر در دست فراوری دارد.

دیگر هنرپیشه شاخص فیلم جاده مالهالند، لورا (النا مارتینز) هارینگ است. او در 1964 در مکزیکو به جهان آمد. او که در سوئیس درس خوانده، مدتی هم در جوانی، در هند به کارهای خیریه مشغول بود. لورا هارینگ اساسا بازیگری تلویزیونی است و از 1987 به این سو در تعداد زیادی سریال و فیلم تلویزیونی حضور داشته. معروف ترین فیلم زندگی حرفه ای اش کماکان، جاده مالهالند است و چند پرانتز سینمایی اش در این سال ها (عشق در دوران وبا، براساس رمان مارکز و ساخته مایک نیوول، و حتی بعد همکاری دوباره اش با لینچ در امپراتوری درون) پیروز نبوده اند و نشان می دهند که مانند بعضی دیگر از بازیگران تلویزیونی (سارا جسیکا پارکر، جنیفر آنیستون که بهتر در صفحه تلویزیون نمود دارند تا روی پرده سینما) مردم بیشتر به تصویر تلویزیونی اش علاقه دارند تا به پرسونای سینمایی اش.

منبع: یک پزشک

به "فیلم جاده مالهالند ، داستان کلی ، تحلیل ، نقد و آنالیز ، Mulholland Drive 2001" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "فیلم جاده مالهالند ، داستان کلی ، تحلیل ، نقد و آنالیز ، Mulholland Drive 2001"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید